حیوان روحم
سگی که سرش
توی یک سطل.
+ ریگ روان/ استیوتولتز
حیوان روحم
سگی که سرش
توی یک سطل.
+ ریگ روان/ استیوتولتز
ظرفیتم پر شده. دیگه توان خودخوری ندارم. حرف زدن فایده نداره. من دیگه لبریز شدم. انقدر داغونم که حرف زدنم نمی تونه آرومم کنه. هیچی نمی تونه آرومم کنه. من خسته م. خسته. خسته. کاش می شد پنجره رو باز کنم از ته دل داد بزنم.
از همه تون بیزاااارم. از همه تون که این زندگی گه رو برام ساختین.
دیگه هیچی نمی تونه آرومم کنه. دارم از درون نابود می شم. فقط دلم می خواد از ته دل داد بزنم. از تمام آدمای پست فطرت زندگیم متنفرررم.
از خودم بدم میاد. از زندگی بدم میاد. از امید های واهیم بدم میاد. گه بگیرن این زندگی رو که هر روزش برای من زهره.
خدایا من از زندگی چی می خواستم؟؟؟ هیچی. فقط قد یه ارزن آرامش. همونم بهم ندادی.
تا دیوونگی راه زیادی ندارم. واقعا بهش نزدیکم.
حس می کنم عقلم روز کاره و دلم، شب کار.
درستش این نیس که با هم کار کنن؟
مامان مربای بهارنارنج بار گذاشته. انگار دیگ جادویی رو گازه. ازش بخار بلند میشه و عطرش تو کل خونه می پیچه.
محمد فتحی تو گوشم چی می گه؟ میگه:
من نمی خوام خندون باشم
وقتی تو اشکات می ریزه
من نمی خوام بهار باشم
وقتی تو حالت پاییزه
باز چی میگه؟ میگه:
باهار باهاره عشق تو
رنگ اناره، عشق تو
می خوام که صد سال بخونم
من با سه تارِ عشق تو
به نظرم اگه استادا امتحان نگیرن و قبولی مون رو بر اساس ارزشیابی مستمر بدن خیلی هم خوبه. من برای تکلیف یه جلسه ی یه درس پنج ساعت وقت گذاشتم. پنج ساعت. دیگه حالت تهوع گرفته بودم انقدر زل زده بودم به صفحه لپ تاپ. بعد مثلا می خوان ده تا از این تکالیف رو دو نمره حساب کنن؟ یا پنج نمره...چمیدونم. منطقی نیست. امتحان نگیرین. همینا رو حساب کنین دیگه. چه خبره؟ جنگه مگه انقدر تکلیف های پر کار می دین؟ منم کمال گرا باید همه رو به نحو احسن انجام بدم! درسته تو کلاس نیستیم ولی همون وقت رو میذاریم وویس تون رو گوش می کنیم دیگه. والا داریم درس می خونیم. یه ذره شل کنین اساتید محترم.
درسته نمره مهم نیس، یادگیری مهمه. والا درباب یادگیری هم من عالم شدم دیگه تو مبحث این تکلیف. بعدشم کی گفت نمره مهم نیس؟ مهمه اقا..مهمه. چار روز دیگه خواستیم یه جا کار بگیریم اومدن معدل خواستن باید عدد قابل قبول جلو شون بذاریم دیگه. وگرنه میگن تو این چهار سال دقیقا داشتی چه شکری می خوردی؟ بعله..همین رو می گن. الان مشخصه به ستوه اومدم از دست این استاد که باهاش دو تا درسم دارم این ترم؟ اره..میدونم کلی دانشجو اینجا رو می خونن و همه همین وضع رو دارن ولی من می خوام غر بزنم. آخیییش سبک شدم. تا درودی دیگر بدرود.
دیروز فهمیدم چرا میگن وقتی حالت خوب نیست پشت فرمون نشین. غروبی یه لحظه رفتم تا خونه ی خواهرم که تو محله ی خودمونه. دو دقیقه راه کلی ماشین رو معطل خودم کردم. حالم خوب نبود. سرم درد می کرد، تپش قلب داشتم و فشارم افتاده بود. مامان گفت برو تا خونه خواهرجون فلان وسیله رو ازش بگیر. اول که برای بیرون اومدن از کوچه دو ساعت یه ماشین رو معطل خودم کردم. تو راه برگشت هم سر دور زدن تو یه خیابون چار پنج تا ماشین برای من وایستاده بودن و ترافیک شده بود :))) باورکنین رانندگی انقدرام بد نیس. خانواده که میگن خوبم هست. خانواده اغراق هم نمی کنن :)) امروز کاملا چت زده بودم. حالا جالب چیه؟ آستانه صبر مردم عزیز اون هم دم غروب ماه رمضون. یه نفر بوق نزد. یه نفر اشاره نکرد خانم زود باش. یعنی از این همه صبر و شعور و مهربونی به وجد اومده بودم واقعا. ولی در کل درسته که مردم خوبن بوق نمی زنن ولی ما هم وقتی حالمون خوب نیست نباید پشت فرمون بشینیم که اینطوری باعث آزار دیگران بشیم. هوم؟
یحیی تو سریال سرباز رو چه قدر خوب می شناسم. انگار این شخصیت رو دقیقا از روی کسی نوشتن که من می شناسمش. فقط یحیی کمی با ملاحظه تره.
از مسجد محل صدای دعای سحر میاد. با این صدا یهو پرت شدم به سحری های روزهای هشت_نه سالگی. وقتی که تند تند لیوان آب رو سر می کشیدیم و می گفتیم دو دقیقه مونده تا اذان، بخور. زود باش!
تا همین چند ماه پیش یه گوشی داغون دستم بود. من می فهمم دانشجو باشی، دانش آموز باشی به گوشی و اینترنت نیاز داشته باشی اما نداشته باشی یعنی چی. گوشی قبلیم کلا هنگ بود و سرعت نتش انقدر ضعیف بود که گاهی برا رزرو غذا باید از گوشی دوستام استفاده می کردم. وقتی خوابگاه بودم برای سرچ یه موضوع باید کلی صبر می کردم صفحه گوگل بالا بیاد. دوربین گوشیم کیفتش خوب نبود و نمی تونستم راحت از تخته کلاس عکس بگیرم. از رو جزوه بچه ها که عکس می گرفتم، کیفیت نداشت عکس و خوندنش سخت بود. گاهی وقتا واقعا عصبی و کفری می شدم که چرا یه گوشی بهتر ندارم. اما حالا بعضیا در حد همون گوشی قبلی منم ندارن. در واقع آموزش مجازی برای اونا سخته. برای اونایی که کامپیوتر و لپ تاپ و گوشی مدل بالا ندارن. برای اونایی که از عهده خرید بسته های گرون اینترنتی برنمیان. تعدادشون کم نیست و واقعا غم انگیزه. مثل اینکه برنامه ای که آموزش و پرورش برای آموزش مجازی دانش آموزا ساخته رو گوشی هایی نصب میشه که اندرویدش بیشتر از چهار باشه. گوشی قبلیم اندوریدش چهار بود و یادمه برای نصب یه برنامه چه قدر گشتم تا بتونم نسخه قدیمیش رو پیدا کنم. این روزا چندتا کودک که هنوز درکی از زشتی های زندگی ندارن، دلشون می شکنه که نمی تونن درس بخونن. چندتا پدر این روزا شرمنده ی بچه شون می شن؟ شرمندگی پدر سخته نه؟ چی میشه گفت واقعا به این بی فکری؟
ساعت ۴:۲۶ دقیقه ی صبحه. دارم هویج می خورم. مخم ( بگم گوزیده، زشته؟ ) نابود شده و دستم فلج شده از بس وویس های استاد رو گوش کردم، استپ زدم و تند تند یادداشت کردم. تازه الان باید برم سر حل تمارین. مسئله ای که وجود داره اینه که زمان گوش دادن به وویس آفلاین و جزوه برداری از اون، خیلی بیشتر از یه کلاس حضوریه!
غم ها مي دانند كي بيدار شوند، مثل خون آشام ها در تابوت شان.
+ ريگ روان / استيو تولتز
هيچي بدتر از آدم هاي تنهايي نيست كه همديگه رو پيدا مي كنن و نمي تونن با هم ارتباط برقرار كنن، البته اصراري هم نيست.
+ ريگ روان / استيو تولتز
من هميشه از موقعيت ها برداشت غلط دارم. مثل اون باري كه رفتم براي مصاحبه ي شغلي و وقتي مدير ازم پرسيد مهم ترين قابليتت چيه، گفتم من هر جايي مي تونم بخوابم!
+ ريگ روان / استيو تولتز
اگه با قطعيت به مردم بگي كه بعد از ده سال تمام بچه ها تو گدازه ي آتشفشاني غرق مي شن شك ندارم باز هم بچه توليد مي كنن.
+ ريگ روان / استيو تولتز
پس چطور مي توني به من بگي زندگي ارزش زيستن داره؟ ضمنا مسئله اين نيست كه "زندگي ارزش زيستن داره يا نه"، مسئله اينه كه "زندگي من ارزش زيستن داره يا نه." آدم بهترين روز زندگيش رو با بد ترين روزش قياس مي كنه و مي فهمه هيچ فرقي با هم ندارن. آدم بهترين روز زندگيش رو كه با بدترين روز زندگي يه قرباني بردگي جنسي كه مقايسه نمي كنه!
+ ريگ روان / استيو تولتز
امروز توی چهارتا گلدون گل کاشتم. یدونه متوسط و سه تا بزرگ. بعد هم برگای خشک رو توی باغچه چال کردم تا کود بشه. فکر می کنم این کار بهم آرامش می ده. باغبونی. اینکه با بیلچه میوفتم به جون خاک. اینکه یه شاخه گل رو آروم می ذارم توی خاک. اینکه نتیجه ش می شه یه گلدون گل جدید و یه دوست به دوستای تو حیاطم اضافه می شه بهم حس خوبی میده.
پ.ن: تنها چیزی که تو این کار دوست ندارم، اون لحظه ایه که خاک یه گلدون قدیمی رو خالی می کنم تو باغچه تا خاک جدید بریزم توش که یکهو یه کرم قهوه ای چاقالو از ته گلدون زل می زنه تو چشمم.
این چیزی بود که یاد گرفتم: دوران خوش برای همه نیست. و واکنشت باید این باشد. باید بگویی، هی مرد، عجب افتضاحی. من واقعا متاسفم. وحشتناکه! این درس اول است. اگر نتوانی بگویی وای خدای من، بدتر از این ممکن نیست، درمانگر خوبی نیستی. و یک چیز دیگر! نمی توانی برای درد و رنج دیگران توجیه بتراشی، اصلا طرفش نرو. مثل ستایش از تنها پای کسی است که یک پایش را قطع کرده اند. خودش می داند یک پای سالم دارد. لازم ندارد شما بهش اشاره کنید. این تکرار مکررات مثل اسید سولفوریک بود توی چشمم. خدای من، این مردم چه قدر بی شرمانه خود را تکرار می کنند. گاهی هم پیش می آید یک ارزن آگاهی داشته باشند، یک ذره شعور. می گویند، این را قبلا گفته ام؟ خب...با این حال سفت و سخت ادامه می دهند.
+ ریگ روان / استیو تولتز
به این فکر می کنم که تنها آدم هایی که ارزش نگاه کردن دارند کسانی هستند که رسیده اند به قعر و آن ته کمانه کرده اند، چون بعد از کمانه کردن در عجیب ترین مدارها قرار می گیرند.
+ ریگ روان / استیو تولتز
اعصابش خُرد بود از اینکه مردم فوری یک خودکشی را تراژیک می دانند ولی ده ها سال درد و رنج روحی غیرقابل تحمل را که منجر به خودکشی شده در نظر نمی گیرند، که یک زندگیِ کاملا عادی به نظرشان آمده.
+ ریگ روان / استیو تولتز
به من گفت که بیماری اش چیست: مطمئن بود مبتلا به به استیصال بالینی است، پدیده ای که بسیاری از انسان ها دچارش اند و هنوز هیچ یک از شرکت های دارویی "به فکرش نیافتاده اند."
+ ریگ روان / استیو تولتز