موقع خواب به خاطر حال بد و لرز شدیدم از هماتاقیم خواهش کردم کولر رو روشن نکنه. نکرد. حالا بیدار شدم و میبینم هوا واقعا گرمه. اما من هنوز تحمل باد کولر رو ندارم. ازش ممنونم که به خاطر من تو گرما خوابید.
اسهال، ضعف و سرگیجه، لرز شدید (تو این هوا سوییشرت پوشیدم، رفتم زیر پتو و دارم میلرزم.) ، تب و استخون درد.
فردا چی در انتظارمه؟ کاش بخوابم، بیدار شم و خوب شدهباشم.
دوست دارم به هماتاقیم بگم:"نظرت چیه بری حموم؟"
بعد از هرجلسه مشاوره حالم خوب و بده. حالم خوبه چون یه نفر حرفام رو شنیده و درکم کرده. حالم بده چون مرور خاطرات برام سنگینه. حالم رو دگرگون میکنه.
نشستم توی سلف و به مرغ آشفته روی برنجم نگاه میکنم. چند قاشق خوردم و حالا بوی مرغ هم حالم رو بد میکنه. اضطراب دارم و بغض. فریدون فرخزاد توی گوشم میخونه:"ای شرقی غمگین نذار خورشیدمون بمیره/ ای شرقی غمگین نذار خاموشی جون بگیره". مسوول مرکز مشاوره گفت که بعد از امتحانات جلسات مشاوره قطع میشه و این که مجازی ادامه داشته باشه یا نه به خود روان شناس بستگی داره. اضطراب گرفتم و نمیخوام جلسات تموم شه. حس میکنم برای من تازه شروع شده. واقعا به لحاظ روحی تو شرایطی نیستم که جلسات تموم شه. حتی نمیتونم با روانشناس دیگه مشاوره رو شروع کنم. از مرور خاطرات سیاه خسته شدم. نمیتونم از اول شروع کنم.