روزهایی که بوی مرگ میدهد.
ساعت شش و نیم عصر در خوابگاه دارم ناهار میخورم. خورشت گوجه بادمجان، غذای محبوبم. ناگهان وسط غذا به دانه های برنج که با رنگ گوجه سرخ شده خیره میشوم و فکر میکنم که اگر من بمیرم، قطعا مادرم با دیدن خورشت گوجه بادمجان گریه خواهد کرد.
فکر میکنم به اینکه چهقدر این غذا را دوست دارم. فکر میکنم به اینکه جوانانی که امروز اعدام شدند چه غذایی دوست داشتند؟ به اینکه مادر محمدمهدی با دیدن چه غذایی گریه میکند؟
و فکر اینکه او قبل از اعدام در اعتصاب غذای خشک بوده...
+ نوشته شده در شنبه هفدهم دی ۱۴۰۱ ساعت 18:59 توسط رحما (rohama)
|