دوخت و دوز
درس نمی خونم، می شینم جاش خیاطی می کنم. اگه بدونید چه قدررر جذابه!
البته نمی دونم این میزان جذابیت به فصل امتحانا هم ربطی داره یا نه؟
درس نمی خونم، می شینم جاش خیاطی می کنم. اگه بدونید چه قدررر جذابه!
البته نمی دونم این میزان جذابیت به فصل امتحانا هم ربطی داره یا نه؟
امروز از اول تا پایان زمان امتحانم برق رفته بود. اگه من نت همراه نداشتم و مجبور بودم با وای فای امتحان بدم چی می شد؟
سلام بچه ها
فقط اومدم بگم که شاید به روی خودم نیارم اما واقعا خوش حال می شم می بینم هنوز اینجا رو می خونید!
دخترانی که موهای مشکی ، ابروهای کشیده، مژ های بلند و چشم های درشت دارید! من واقعا به زیبایی تان غبطه می خورم. این ترکیب همیشه من را به وجد می آورد. یکبار از کرج تا خود تهران توی مترو خیره شده بودم به دختری که رو به رویم نشسته بود، بله چون چهره اش را همچین ترکیبی ساخته بود.
بیایید حرف بزنیم. لابد باز هم پریود؟ بله، دقیقا. انقدر از پریود می نویسم که تهش روزی حداقل خودم خجالت نکشم از حرف زدن درباره اش. چرا؟ چون قطعا دختران دیگری هم هستند که مثل من پریود تاثیر زیادی در زندگی شان می گذارد. من از آن دسته از دخترهایی هستم که پریود سختی دارم. دردهای شدیدی که ماهی یکبار اتفاق می افتد و آن یک روز هر برنامه ای در زندگی ام مختل می شود. کارم ، درسم، تفریحم...به حدی درد دارم که به هیچ چیز نمی توانم فکر کنم. یک درد وحشتناک که چند سال است هر ماه تکرار می شود. دردی که خیلی وقت ها نمی توانم علتش را به دیگران بگویم یا توضیحی درباره اش بدهم و مجبورم از درون تحملش کنم و چنگ بیندازم به وسیله های اطرافم تا بلکه این درد آرام شود. تیر کشیدن هایی مشابه درد زایمان با دوز پایین تر.
پی ام اس می تواند من را تا مرز جنون ببرد. حال خرابم را در پست های قبل دیدید؟ به خاطر پی ام اس بود. حتی حمله های میگرنی ام هم در این دوران بیشتر می شود. جالب اینجاست که من با وجود اینکه می دانم حال خرابم، گریه هایم، حس های بد درونم تا حد زیادی مربوط به همین سندروم پیش از قاعدی است اما باز هم نمی توانم رفتارم را کنترل کنم. وقتی از پی ام اس می گویم منظورم تعریف عامیانه اش نیست. منظورم این عکس هایی نیست که یک دختر روی تخت خوابیده و دورش را شکلات و پاستیل احاطه کرده است و نوشته اند:"وقتی دخترا پریود می شوند" پی ام اس واقعی یعنی احساس تنهایی وحشتناکی وجودت را فرا می گیرد، یعنی حس می کنی تنها ترین و بدبخت ترین انسان روی کره زمین هستی، یعنی آستانه تحملت پایین می آید و پرخاشگر می شوی. عجیبی پریود این است که در همه دخترها به یک شکل عمل نمی کند و متفاوت است. مثلا من خودم بر خلاف اکثریت دخترها که در این دوران اشتهایشان زیاد می شود و زیاد شیرینی و شکلات می خورند، به کلی کم اشتها می شوم و میلم را به غذا از دست می دهم. همه ی این اتفاقات هم ممکن است در تمام دوران هفت روزه یا مثلا ده روزه اتفاق نیوفتد. گاهی دو سه روزی به این منوال است و گاهی هم فقط یک روز اما همان هم سخت است وقتی هرماه تکرار می شود. من این ها را می نویسم و و اگر لازم باشد صدبار دیگر هم می نویسم تا آگاهی و درک مردها از این مسئله بالا برود. این که فقط بدانی دخترها هرماه خون ریزی دارند مهم نیست چون مسئله فقط خون ریزی نیست گاهی بار روانی این اتفاق بیشتر است. مهم این است که بدانی که در این روزها چطور باهاشان برخورد کنی. اینکه سر کارت درد بکشی و نتوانی بگویی چه مرگت است تا مرخصی بگیری سخت است، اینکه گاهی رفتارت دست خودت نباشد، حرف هایی که می زنی دست خودت نباشد و نتوانی علت این عدم کنترل بر رفتار را به طرف مقابلت توضیح بدهی ، سخت است. این پنهان کردن ها، حرف نزدن ها، این درک نشدن ها کار را سخت تر می کند. شاید بگویید خب بابا می دانیم دیگر اینقدر نگو. اما به یقین می توانم بگویم که نمی دانید! تغییر هورمون ها انقدر حالات عجیبی در آدم به وجود می آورد که خودم بعد از این همه سال هنوز گاهی از حالت هایم در این دوران متعجب می شوم! گاهی درکش برای خودم هم سخت می شود. راستش را بخواهید کمی به مردها حق می دهم که نتوانند درک کنند. کمی که نه، زیاد حق می دهم اما سعی شان را که می توانند بکنند. کاش زن ها هم کمی خجالت را کنار بگذارند. کاش انقدر این اتفاق ماهانه پنهان نشود. باور کنید سخت است، برای مایی که پریود دردناکِ همراه با افسردگی های شدید داریم سخت تر.
خدایا پناه می برم به تو از شر سردرد های شبانه.
این دیگه چه کوفتیه زده به پشت سرم. تیر میکشه. نمی ذاره بخوابم.
نتیجه ی گریه های بی وقفه ی امروزم شده این حمله ی میگرنی که نوافن هم آرومش نکرده. دارم از درد می میرم. نمی تونم سرم رو تکون بدم.
دیشب یه سری خواب تو در تو دیدم که اگه کارگردان بودم می تونستم تبدیل شون کنم به یه فیلم سینمایی که قطعا در رده فیلم های نولان قرار می گرفت. اصلا خوابیدن بهم آرامش نمیده. خسته م میکنه. کاش یه گزینه ای وجود داشت میزدیم روش دیگه خواب نمی دیدیم.
میدونی امروز تا حالا چطور گذشت؟ دوازده ظهر بیدار شدم با تیپش قلب شدید. چرا؟ چون ظهر شده بود و من هنوز پروپرانول کوفتی رو نخورده بودم. بعد بلند شدم اومدم اتاق مامانم اینا که قرص رو بردارم تا نیم ساعت نشستم جلو آینه بدون هیچ حرکتی و سعی می کردم ذهن ناآرومم رو آروم کنم. زل زده بودم به موهای بهم ریخته م و فکر می کردم که خب الان من باید چیکار کنم؟ ازتوی هال بوی گند مواد شوینده میومد و مامان داشت خونه رو تمیز می کرد چون بعدازظهر قراره برای شین خواستگار بیاد. هر روز خواستگار میاد و اون میگه نه. اگه قراره بگه نه چرا باید بیان خونمون و آرامش من رو بهم بزنن؟ بعد نیم ساعت تونستم بر شرایط مسلط بشم و قرصم رو خوردم و حوله م رو برداشتم و رفتم دوش بگیرم. گشنه م بود. اما دوش واجب تر بود. با اینکه گوش درد و سرفه هم داشتم و هنوز این آنفولانزای کوفتیم خوب نشده. دوش گرفتن بهم آرامش عجیبی میده البته اگه تهش آب سرد نشه! بعد حموم اومدم توی اتاق. درجه بخاری رو زیاد کردم. سریع لباس پوشیدم و موهامو خوب شسوار کرد و بعد هم آمپول چای سبز زدم به صورتم و تو آینه یه دختر زیبا دیدم.
وقتی خواستگار میاد ناهارم نداریم. رفتم تو آشپزخونه دیدم یه تخم مرغ آبپز هست. باز جای امید بود. همون رو پیچیدم لای سنگک و خوردم. الانم روی تخم مامان و بابا دراز کشیدم و فکر می کنم وقتی خواستگارا اومدن کدوم گوری برم؟ گور خاصی که ندارم البته. اگه جایی بخوام برم باید برم خونه ی ف. اما ترجیه میدم تو اتاق بمونم و جایی نرم. کاش سرفه م نگیره. سرفه م بگیره بد میشه. فکر می کنن یه بیمار کرونایی تو خونه س. اصلا فکر کنن. به من چه؟ دیگه چه خبر؟ امتحانام داره شروع میشه. بعد من دو شب پیش تازه فهمیدم تاریخ امتحانا تغییر کرده. تقصیر دانشگاس؟ نه، تقصیر منه که همه چیزم به هم ریخته و سالی دو بار سامانه گلستان رو چک می کنم. گیجم اصن. نمیدونم چی به چیه. نوبت گرفته بودم برای معاینه لیزیک چشم. الان باید زنگ بزنم تاریخش رو تغییر بدم. اعصاب ندارم. چرا؟ تو فکر کن همینطوری. الکی. صدای جاروبرقی الان رو مخمه. در این حد سیستم اعصابم ضعیفه. دیگه تو خودت تا تهش برو. آره. این سرفه های کوفتی چرا خوب نمیشه؟ از دمنوش آویشن و نعنا و لبو و هرچی بود خوردم اما نه...نمی خواد خوب شه. وقتی سرفه می کنم انگار دل و روده م می خواد بیاد بالا.
آقااا..خانوووم...بیاین بهتون بگم چرا من انقدر از خواستگار بدم میاد. همه ی وسیله های من تو هاله. خانوم اجازه، همه وسیله ها ینی چی؟ ینی کتاب هام ، وسیله های خیاطی م، کرم مرطوب کننده م ، مسواکم ، لاکم و هزارتا کوفت دیگه. بعد خواستگار که میاد مامان همه رو جمع میکنه و میریزه تو اتاق. بعد چی میشه؟ بعد هر خواستگار کوفتی نصف وسیله های من گم میشه.
آخ که چه قدر خسته م. کاش می تونستم نیم ساعت بدون خواب های نولانی بخوابم.
#خسته و پریشانم / از همه گریزانم
یه ماه مرخصی گرفتم که بشینم خونه هم استراحتی بکنم و هم درسامو بخونم و امتحانام رو بگذرونم. اما چی شد؟ از اولین روز مرخصی مریض شدم. حال نزاری دارم. امشب فشارم رو هشت بود. رفتم دکتر گفتم سرما خوردم. گفت ما دیگه چیزی به اسم سرماخوردگی نداریم، به همه می گیم کرونا. بعد دیگه به خودش زحمت نداد معاینه م کنه. همین طوری رو هوا چارتا قرص نوشت برام. دو روزه افتادم گوشه خونه کنار بخاری. درد خودم به کنار به بقیه باید بگم ماسک بزنین، به من نزدیک نشین. میدونی؟ آدم وقتی مریض میشه تازه می فهمه تو چنین روزایی فقط خانواده ست که هواش رو داره. علی الخصوص مامان. بالاخره مامان ها ، فرشته ان دیگه. کاش این بیماری کوفتیم که معلوم نیست سرماخوردگیه یا آنفولانزا یا کرونا مسری نبود. کاش می شد یکی بیاد پیشم بشینه موهامو نوازش کنه بگه اشکال نداره زود خوب می شی. آدم وقتی بیمار میشه، حساس تر میشه، لوس میشه. الان دچار کمبود محبت دوران بیماری شدم. یکی بیاد بغلم کنه.
نمیدونم دقیقا چه مرضیه. شبیه آنفولانزاس. تا مغز استخونم درد می کنه.