یه ماه مرخصی گرفتم که بشینم خونه هم استراحتی بکنم و هم درسامو بخونم و امتحانام رو بگذرونم. اما چی شد؟ از اولین روز مرخصی مریض شدم. حال نزاری دارم. امشب فشارم رو هشت بود. رفتم دکتر گفتم سرما خوردم. گفت ما دیگه چیزی به اسم سرماخوردگی نداریم، به همه می گیم کرونا. بعد دیگه به خودش زحمت نداد معاینه م کنه. همین طوری رو هوا چارتا قرص نوشت برام‌. دو روزه افتادم گوشه خونه کنار بخاری. درد خودم به کنار به بقیه باید بگم ماسک بزنین، به من نزدیک نشین. میدونی؟ آدم وقتی مریض میشه تازه می فهمه تو چنین روزایی فقط خانواده ست که هواش رو داره. علی الخصوص مامان. بالاخره مامان ها ، فرشته ان دیگه. کاش این بیماری کوفتیم که معلوم نیست سرماخوردگیه یا آنفولانزا یا کرونا مسری نبود. کاش می شد یکی بیاد پیشم بشینه موهامو نوازش کنه بگه اشکال نداره زود خوب می شی. آدم وقتی بیمار میشه، حساس تر میشه، لوس میشه. الان دچار کمبود محبت دوران بیماری شدم. یکی بیاد بغلم کنه.