دیشب یه سری خواب تو در تو دیدم که اگه کارگردان بودم می تونستم تبدیل شون کنم به یه فیلم سینمایی که قطعا در رده فیلم های نولان قرار می گرفت. اصلا خوابیدن بهم آرامش نمیده. خسته م میکنه. کاش یه گزینه ای وجود داشت میزدیم روش دیگه خواب نمی دیدیم.

میدونی امروز تا حالا چطور گذشت؟ دوازده ظهر بیدار شدم با تیپش قلب شدید. چرا؟ چون ظهر شده بود و من هنوز پروپرانول کوفتی رو نخورده بودم. بعد بلند شدم اومدم اتاق مامانم اینا که قرص رو بردارم تا نیم ساعت نشستم جلو آینه بدون هیچ حرکتی و سعی می کردم ذهن ناآرومم رو آروم کنم. زل زده بودم به موهای بهم ریخته م و فکر می کردم که خب الان من باید چیکار کنم؟  ازتوی هال بوی گند مواد شوینده میومد و مامان داشت خونه رو تمیز می کرد چون بعدازظهر قراره برای شین خواستگار بیاد. هر روز خواستگار میاد و اون میگه نه. اگه قراره بگه نه چرا باید بیان خونمون و آرامش من رو بهم بزنن؟ بعد نیم ساعت تونستم بر شرایط مسلط بشم و قرصم رو خوردم و حوله م رو برداشتم و رفتم دوش بگیرم. گشنه م بود. اما دوش واجب تر بود. با اینکه گوش درد و سرفه هم داشتم و هنوز این آنفولانزای کوفتیم خوب نشده. دوش گرفتن بهم آرامش عجیبی میده البته اگه تهش آب سرد نشه! بعد حموم اومدم توی اتاق. درجه بخاری رو زیاد کردم. سریع لباس پوشیدم و موهامو خوب شسوار کرد و بعد هم آمپول چای سبز زدم به صورتم و تو آینه یه دختر زیبا دیدم.

وقتی خواستگار میاد ناهارم نداریم. رفتم تو آشپزخونه دیدم یه تخم مرغ آبپز هست. باز جای امید بود. همون رو پیچیدم لای سنگک و خوردم. الانم روی تخم مامان و بابا دراز کشیدم و فکر می کنم وقتی خواستگارا اومدن کدوم گوری برم؟ گور خاصی که ندارم البته. اگه جایی بخوام برم باید برم خونه ی ف‌. اما ترجیه میدم تو اتاق بمونم و جایی نرم. کاش سرفه م نگیره. سرفه م بگیره بد میشه. فکر می کنن یه بیمار کرونایی تو خونه س. اصلا فکر کنن. به من چه؟ دیگه چه خبر؟ امتحانام داره شروع میشه. بعد من دو شب پیش تازه فهمیدم تاریخ امتحانا تغییر کرده. تقصیر دانشگاس؟ نه، تقصیر منه که همه چیزم به هم ریخته و سالی دو بار سامانه گلستان رو چک می کنم. گیجم اصن. نمیدونم چی به چیه. نوبت گرفته بودم برای معاینه لیزیک چشم. الان باید زنگ بزنم تاریخش رو تغییر بدم. اعصاب ندارم. چرا؟ تو فکر کن همینطوری. الکی. صدای جاروبرقی الان رو مخمه. در این حد سیستم اعصابم ضعیفه. دیگه تو خودت تا تهش برو. آره. این سرفه های کوفتی چرا خوب نمیشه؟ از دمنوش آویشن و نعنا و لبو و هرچی بود خوردم اما نه...نمی خواد خوب شه. وقتی سرفه می کنم انگار دل و روده م می خواد بیاد بالا‌.

آقااا..خانوووم...بیاین بهتون بگم چرا من انقدر از خواستگار بدم میاد. همه ی وسیله های من تو هاله. خانوم اجازه، همه وسیله ها ینی چی؟ ینی کتاب هام ، وسیله های خیاطی م، کرم مرطوب کننده م ، مسواکم ، لاکم و هزارتا کوفت دیگه. بعد خواستگار که میاد مامان همه رو جمع میکنه و میریزه تو اتاق. بعد چی میشه؟ بعد هر خواستگار کوفتی نصف وسیله های من گم میشه. 

آخ که چه قدر خسته م. کاش می تونستم نیم ساعت بدون خواب های نولانی بخوابم. 

 

#خسته و پریشانم / از همه گریزانم