گَل دِوای اعلا
آقای "گَل دِوای اعلا" فروش مرد. بیماری این روزها او را کشت. او بخشی از کودکی من بود. همیشه توی جمعه بازار با گاری اش دور میزد و فقط سه کلمه می گفت: "گل دوای اعلا". یعنی سم موش اعلا. انواع سم دفع آفت و سوسک و حشره را روی گاری اش داشت اما همیشه فقط همان سه کلمه را می گفت و همه او را به همین سه کلمه می شناختند. امضایش بود انگار. نابینا بود. و همیشه یک عینک سیاه رو چمش. یک سمت گاری را خودش می گرفت و یک سمت گاری را پسرش. پسر مسیر یاب بود و او آقای "گل دوای اعلا" فروش. او یکی از آن نقطه های کودکی ام هست که هیچ وقت فراموش نمی شود. چرا؟ نمی دانم. شاید چون مرد سم فروشی بود که برای خودش امضا داشت و امضایش بیشتر از نابینایی اش توی چشم بود. شاید. نمی دانم. وقتی شنیدم مرد واقعا از ته قلبم ناراحت شدم. حالا جمعه بازار یکی از پایه ثابت هایش را از دست داده. یعنی پسرش باز هم با آن گاری به بازار می آید و داد می زند گل دوای اعلا؟ پس آن سمت گاری را چه کسی می گیرد؟ تنها گل دوا فروختن غم دارد هم برای پسر، هم برای مردم شهر.