دیشب رفتیم لب ساحل. ماشین رو رو به دریا پارک کردیم و از توی ماشین دریا رو نگاه کردیم. ساحلی که هر سال این روزا انقدر مسافرا توش حصیر پهن می کردن که کلا ماسه ها ناپدید می شدن، جز تعدادی انگشت شمار کسی توش نبود. فقط یه ردیف ماشین بود که مثل ما رو به ساحل پارک کرده بودن و از توی ماشین با ماسک خیره شده بودن به دریا. صحنه ی غم انگیزی بود. یه صحنه ی عجیب آخرالزمانی‌.

بعدش رفتیم خونه ی دایی. از قبل زنگ زدیم بیان دم در. اونا با ماسک، ما با ماسک با فاصله ی دو متری از هم ایستادیم، پنج دقیقه هم دیگه رو دیدیم، رفع دلتنگی کردیم و برگشتیم خونه.