مراقب باشید، نپوسید!
دارم تلاش میکنم تو این روزهای خونه نشینی کاری کنم که نپوسم یا اینکه جذب بالشت و تشک نشم. امروز صورتم رو بند انداختم، ابرو هام رو اصلاح کردم، بعد ماسک سدر گذاشتم روی صورتم که جوش نزنم و در همین حین که ماسک روی صورتم بود اول یه خورده دراز کشیدم و آهنگ گوش کردم و ریلکس کردم بعدش بلند شدم تو جام نشستم و هندزفری به گوش با صورتی همچون شِرِک شروع کردم به رقصیدن. عینکمو دراورده بودم و چیزی زیادی نمی دیدم و نشسته برای خودم شونه می انداختم بالا. بالاخره باید کاری کرد. به دال هم که داشت می رفت بیرون گفتم برام مقوا بخره نقاشی بکشم. که البته لوازم التحریری بسته بود. کتاب می خونم. زیاد. باید ذهن رو درگیر کرد. مخصوصا شب ها. شب ها انقدر کتاب می خونم، انقدر کتاب می خونم، انقدر کتاب می خونم که خوابم بگیره و تا اومدم تو تخت بخوابم اما تا میرم دستشویی و مسواک می زنم کل خوابم می پره و باز فکر و خیاله که قبل خواب میاد سراغم. چیزهای عجیبی می بینم که درکش برام سخته. واقعا دارم به این نتیجه می رسم که هیچی از هیچ کس بعید نیست و از هیچ چیز نباید تعجب کرد. چرا امشب هی وسط پیشونیم تیر میکشه؟ چمیدونم. خل شدم رفت. اینا رم نوشتم یه خورده وقت بگذره، ذهنم درگیر شه، خوابم ببره. اما کو خواب؟