دلم برای بلوار کشاورز تنگ شده. برای غروبایی که که از میدون ولیعصر بلوار و می گرفتم و می رفتم تا پارک لاله. دلم برای پارک لاله تنگ شده. دلم می خواد برم قدم بزنم. قدم بزنم. قدم بزنم. کلاه پالتومو بذارم سرم. دستامو فرو کنم تو جیبم. و قدم بزنم. تنهایی. تنهایی بستنی بخورم وسط زمستون. تنهایی یخ کنم.تنهایی بلرزم. زیپ پالتوم رو بکشم بالا. آب دماغم هم. بگم اشکال نداره. دستامو گره بزنم بهم. خودمو بغل کنم. هدفن بذارم تو گوشم. نامجو بخونه: ای ساربان..ای کاروان...لیلای من کجا می بری؟ به این فکر کنم که شاید یه روز یکی این شعرو برام بخونه. سرمو بندازم پایین. به کفشام نگاه کنم و باز شروع کنم به قدم زدن. قدم زدن و قدم زدن.