تنگه رزکه
من عاشق هیجانم. اما نه از نوع شهربازی و فیلم ترسناک. من عاشق هیجان توی طبیعتم! برم تو دل طبیعت. چمن ها رو لمس کنم. آب پاهامو نوازش کنه. تمشک وحشی از روی بوته بچینم. تو رودخونه قدم بزنم و آب و گل توی کفشم شلپ شلپ صدا بده. بشینم و لبه سنگ های خزه بسته رو بگیرم و اروم اروم راهمو پیدا کنم. مهم نیست حتی اگه دستمم درد گرفت. مهم نیست حتی اگه توی رودخونه سر بخورم و سرتا پام خیس شه. من دختر شمالم. من دختر طبیعتم. دختر جنگل. طبیعت رو باید دید، شنید و لمس کرد. و برای همه این ها باید بری تو دل طبیعت. وقتی میگم دل طبیعت ینی بری یه جای بکر که آدمیزاد توش نباشه. موجود دو پا که باشه فایده نداره. همه چی خراب میشه.
امروز رفتیم یه جای بکر. یه جایی که غیر خودمون کسی نبود. خنک بود. خنکاا. فکر کن تو تابستون یه جاهایی لرز میکردی. دو طرفت درختای سر به فلک کشیده بود و آسمونت سبز! واقعا سبز بود. سرتو بلند میکردی فقط برگ های ریز سبز میدیدی. زیر پات رودخونه جریان داشت و رو به رو چشمه بود و راه به راه آبشار های کوچیک و تنگه هایی که باید ازشون عبور می کردی. می تونم بگم امروز یکی از هیجان انگیزترین روزای زندگیم بود. یه جنگل نوردی حسااابی داشتیم که خیلی چسبید. اولش که مسیرو شروع کردیم همش آسه آسه میرفتیم و سعی می کردیم که از روی سنگا قدم برداریم که یه تو کفش مون آب نره. دمپای شلوارمون خیس نشه. ولی در طی مسیر دیگه کاملا تبدیل شده بودیم به موجود دو زیست که یه پاش تو آبه یه پاش تو خشکی. البته ما بیستر تو اب بودیم تا خشکی! یه دختر بچه پنج ساله جیگرم همرام بود ^-^ که از اول تا اخر روی دوش لیدر و کمک لیدرا جا به جا میشد :)) بعد از طی یه مسیری یه جا نشستیم صبونه خوردیم. از اونجا به بعد دو دسته شدیم یه سری افراد مسن تر و بچه ها نشسن همونجا دسته دومم ما که همه وسایلمونو گذاشتیم پیششون و رفتیم تا توی جنگل به ماجراجویی بپردازیم! اونم چه ماجراجویی ای! تجربه بهم ثابت کرده که لیدرا یه روده راست تو شکمشون نیست. وقتی میگن بیست دقیقه پیاده روی داریم ینی دو ساعت. وقتی هم که میگن یه پیاده روی سبک، ینی یه سخره نوردی کوچیک :/ شما تا حالا از ابشار سر خوردی؟! من امروز از یه ابشار کوچیک با جریان اب خیلی زیاد سر خوردم و افتادم تو یه اب عمیق که لحظه اول کاملا سرم رفت زیر اب و تا چند ثانیه اون زیر با لپای باد کرده داشتم واسه خودم قل قل می کردم تا دست و پا زدم و خودمو کشوندم بالای اب و طناب رو گرفتم. و این زیر اب رفتن چهار بار برای من امروز اتفاق افتاد! شناگرماهر نیستم. کلا یه دوره مبتدی تو یازده سالگی کلاس شنا رفتم اما همون باعث شده اعتماد به نفسم زیاد بشه و از اب نترسم و وقتی سرم میره زیر اب دست و پامو گم نکنم. البته بار بعدی که رفتم زیر اب یه ابشار دیگه بود که بازم باید ازش سر می خوردیم. همه اروم میرفتن لب سنگ یهو میوفتادن تو اب و طناب رو میگرفتن. اما لیدر گفته بود اگه شنا بلدین سر بخورین راحت تره. من که داشتم میرفتم جلو لیدر به کمکا که ایستاده بودن و مواظب بچه ها بودن گفت برین کنار شنا بلده این. بعد منم خیلی شییک از روی سنگ سر خوردم و تالاپ رفتم زیر اب. دوباره خودم کشیدم بالا و طناب و گرفتم و تا از تنگه رد شم و به جاهای کم عمق برسم. انقدر اب کشش داشت که دوبار دیگه هم رفتم زیر اب و اومدم بالا. حالا رسیده بودم به قسمت کم عمق و داشتم سرفه می کردم و نفس می گرفتم که یهو دیدم خواهرم با قیافه نزار داره میاد و گوشه یه استینشم پاره ست! درزش پار نشده بودا. قشنگ پارچه ش جر خورده بود. عین از جنگ برگشته ها. از خنده خم و راست می شدم فقط و اون متعجب نگام می کرد. شما شدت فشار آب رو متوجه شید خودتون دیگه!! این از ابشار سر خوردنا نتیجه راه هایی بود که با طناب از سنگ بالا رفته بودیم اما موقع برگشت دیگه نمی شد بیا پایین و راهی جز سرخوردن نبود! اوه اوه فکر کن تو این اوضاع یکی از اعضای گروه که یه خانوم چهل و خوردی ساله بود فشارشم افتاد قشنگ تلو تلو می خورد. چون وسایلمونو گذاشته بودیم رو زیلو ها هیچی هم نداشتیم بدیم بخوره. یه جایی توی مسیر شوهرش وایستاد یه ذره تمشک چید بخوره. منم خسته و گرسنه سریع وایستادم شروع کردم به تمشک چیدن. بعد چون گروه رفته بودن و من اخر شده بودم تند تند دو دستی می چیدم و فرو می کردم تو دهنم که تو زمان کم تمشکای بیشتری بخورم. قیافم دیدنی شده بود. یه لحظه فقط برگشتم دیدم پسرداییم وایستاده داره بهم میخنده. اخرش رسیدیم به دسته اول گروه و همه پهن زمین شدیم. از خیسی لباسام لرز کرده بودم. چون برای مسیر اخر بازم باید از اب رد میشدیم دیگه لباسام رو عوض نکردم. همونطوری یه خورده افتاب گرفتم و ناهار خوردیم و به خورده استراحت کردیم و برگشتیم. صبح که ما میرفتیم غیر ما هیچ کس نبود. تو راه برگشت دیدیم که یه سری تازه اومدن. قیافه های ما عین اینایی بود که یک ماهه تو یه جزیره دور افتاده گم شدن. خسته ، خیس ، گلی ، پاره پوره :))
خلاصه که تجربه ی تازه و فوق العاده ای بود. خداروشکر با یه کبودی روی زانو و یکی هم رو ارنج، یه درد تو ناحیه کف دست و یه زخم کوچیک ناشی از خراش خار بوته های تمشک رو مچ دستم ، به سلامت به خونه رسیدم!
پ.ن: راستش خسته تر از اونی ام که بتونم عکس آپلود کنم، عکسای زیادی هم ندارم چون بیشتر مسیر موبایل همراه مون نبود و جاهایی هم که بود جرعت نداشتیم در بیاریمش چون می ترسیدیم بیوفته تو اب! اگه دوست داشتین عکسای این مکان رو ببینین اسم پست ، اسم همون مکانه، سرچ کنید و ببینید.