از تخت طبقه پایین به تخت طبقه بالا کوچ کردم. تخت طبقه پایین با تمام خوبی هاش یک عیب خیلی بزرگ داشت که بسیااار تاریک بود. یعنی من به هیچ عنوان نمی تونستم رو تختم مطالعه کنم. برای همین حس می کردم که وقت زیادی رو شب ها از دست می دم. چون همش دراز می کشیدم و با موبایل کار می کردم. کم کم داشتم زخم بستر می گرفتم. چون تخت تاریک بود فضاش طوری نبود که بشینی ، همش باید دراز می کشیدی. خوابگاه به معنای واقعی کلمه بود!! اره خلاصه نقل مکان کردم به تخت آسی. و رو ارتفاع خوابیدن رو به تاریکی ترجیح دادم! اما... امشب یه اتفاقی افتاد. امشب تشکم رو جمع کرده بودم و انداخته بودم روی تخت آسی و داشتم میومدم بالا که تشک رو مرتب کنم و در همین حین داشتم غر میزدم که من تخت خودم رو میخوااام ( برای خواب! ) که جملم تموم نشده یهو یه پام از لبه تخت که فیبرش کوتاهه و ده سانتی فضای خالی داره داشت میوفتاد پایین و اون یکی رفت تو هوا و من بین زمین و هوا دست و پا میزدم و فقط سعی می کردم یه چیزی رو بگیرم و بهش تکیه بدم اما چیزی نبود. یک لحظه واقعا لحظه برخوردم با زمین از اون فاصله رو تصور کردم و گفتم تامام! مردم! و همون جا بود که یه جیغ کوتاه کشیدم. ( من خیلی کم جیغ می کشم. معمولا از اصواتی مثل وااای...آیییی...و یا ماماااان استفاده میکنم. فکر می کنم آخرین باری که قبل امشب جیغ کشیدم سر ماجرای دزدی گوشیم بود. پس وقتی می گم جیغ کشیدم باید به عمق ماجرا پی ببرید!! ) واقعا وحشتناک بود. من دست و پا میزدم و دوستم روی تخت کناری نشسته بود و تا می خواست خودشو به من برسونه من رفته بودم. حالا شلوار دامنی هم پام بود ، اونم گشاد و دست و پاگیر! همین طوری داشتم هوا رو چنگ می زدم و فاتحه خودمو میخوندم که یهو تونستم طاقچه چوبی کنار تخت رو بگیرم و خودمو نجات بدم. بعدش نشسته بودیم و مثل چی می خندیدیم. قلبم داشت میومد تو دهنم. دست و پام می لرزید. حالا من یه هفته س کلا رو این تخت درس می خونم. هیچ وقت این اتفاق نیوفتاده بود. امشب به آقای تاسیساتی ( بعدا بهتون معرفیش می کنم) گفتم فیبر تختم سره تشک روش حرکت میکنه. اومد یه موکت با میخ وصل کرد به فیبر که تشک ثابت بشه. حالا نگو موکت رو بلند تر گرفته که مثلا اون فضای خالی رو هم بپوشونه. منم حواسم نبود زیرش خالیه پامو گذاشتم همونجا و ادامه ماجرا. بله...و اولین شب نقل مکان ما هم اینطوری بود. نزدیک بود جان به جان آفرین تسلیم کنم. الانم که این پست رو می نویسم اولین باره که رو تخت بالا دراز کشیدم و میخوام بخوابم. حس جالبیه. انگار رو ابرام!