امروز حوصله م سر رفته بود، گفتم چیکار کنم؟ یه رژ قرمز می زنم. جهت تنوع در چهره. حالا یکی از معلما از صبح هی رد میشه دست می کشه رو لبش می خنده. میگه امروز یه خبرایی هستا. میگم اینجا آخه؟ میگه بعد کار! میگم اون موقع دیگه من خسته و مونده یه سره می‌‌رم خونه. تازه با این قیافه خسته آخه؟:))) میگه این خنده های مستانه‌ت یه چیزی میگه. یاد جوونی های خودم می‌افتم. نمیدونه من همیشه خدا تو بی‌ربط ترین موقعیت های ممکن نیشم باز میشه. میگم بابا یه رژ زدم برای شما زیبایی بصری ایجاد کنم! برام یه بوس تو هوا می فرسته.

آدم مگه فقط برای یه قرار رژ قرمز میزنه؟ پس دل کوچک خودم چی؟ اصلا شما می دونید من قبل درس خوندن موهامو می بافم و لاک یا رژ می‌زنم؟ خودمم نمی دونم فلسفه‌ش چیه اما تمرکزم بیشتر میشه. آره خلاصه اینجوریه‌.