جواب
دیشب یه عالمه پیشم گله کرد. بغض کرد. نالید. گفت خسته شدم. دیگه نمی کشم. گفت پس خدا کی جواب منو میده؟ این همه سال دارم می دوام تهش هیچی به هیچی.
امشب خدا جوابشو داد. باورت می شه؟ بعد ده سال. امشب یه اتفاق غیر ممکن، ممکن شد. عین معجزه بود. کل شب درباره ش با هم حرف زدیم. چشماش برق می زد. می گفت باورم نمیشه.
خداجون...رفیق، پس می شنوی؟ اره؟ میدونم سرت شلوغه ولی مارم بذار تو نوبت. یه روزی جواب مارم بده.
+ نوشته شده در جمعه بیست و سوم خرداد ۱۳۹۹ ساعت 3:3 توسط رحما (rohama)
|