هرجور فکر می کنم من نباید الان گریه کنم اما دارم این کارو میکنم. در کمال تعجب باید بگم که حتی نزدیک پی ام اسم هم نیست. از سرشب تا حالا یه چیزی سر دلم سنگینی میکرد. فقط دلم می خواست یه جوری بالا بیارمش که بالاخره راهشو از چشام پیدا کرد. دلتنگم. دلتنگ همه ی عزیزانم. نگرانم. نگران همه ی عزیزانم. خسته ام. از تلاش های بیهوده. تلاش های بی فرجام یا کج فرجام. از این حس سقوط و پس رفت.

امشب به این نتیجه رسیدم که من هیچ وقت تو زندگی، نمی خوام تنهایی رو انتخاب کنم. دقیقا موقع خوردن شام. اون موقعی که ماکارونی های پاپیونی رو به زور قورت می دادم اون هم صرفا چون برای درست کردنش وقت گذاشته بودم. به این فکر می کردم که اگه یه روزی بخوام تنها زندگی کنم چطور غذا بخورم؟ اون وقت حتما از سوء تغذیه می مردم چون از تنها غذا خوردن بیزارم.

امشب به این فکر کردم که من واقعا نمی خوام الان بمیرم. و بیشتر از اون اینکه نمی خوام عزیزانم بمیرن. دوست دارم زندگی رو با همه ی روزهای گهیش ادامه بدم و ببینم کجا کم میارم؟ فعلا دوست دارم برم جلو. هرچند لنگ لنگان. کاش نمیرم. کاش نمیریم.

واقعا دیگه معلوم نیس فردا روز زنده باشیم یا نه. بیاین همو دوست داشته باشیم. واقعنی، نه شعاری. واقعنی بیشتر همو دوست داشته باشیم. فکر کنیم شاید من نباشم، شاید اون نباشه. تو این دنیا هیچی قشنگ نیست اگه دوست داشتن نباشه. هیچی ارزش نداره اگه آدمای دور و برت دوستت نداشته باشن. داره؟ نداره. بیاین بهم حرفای خوب، حرفای قشنگ، حرفای محبت آمیز بزنیم و همدیگه رو دلگرم کنیم.

دلتون خوش. تنتون سلامت. حالتون خوب. شبتون به خیر.