چه کسی می تواند در برابر من ادعا کند بهترین برادر دنیا را دارد وقتی دال سه روز تمام همراهم از تهران به کرج و از کرج به تهران می امد. توی دانشگاه از این اتاق به آن اتاق، از این ساختمان به آن ساختمان می رفت، آن هم با پاهایی که از فرط راه رفتن تاول زده بود! تا آخرش هم نه یک آخ گفت و نه یک غر زد. از من نگران تر بود برای کار ها ولی میگفت بیخیال باش. استرس نداشته باش.

کل سفر را هم خندیدیم. به خستگی هایمان. به تاول ها. به درد نفس گیر پاهایمان. به لنگیدمان. حتی به کارمندی هم که اذیتمان کرد، خندیدیم. اول فحش دادیم و بعد به فحش ها خندیدیم. مراحل کار اداری بس طاقت فرساست. انقدر درمانده شده بودیم که وقتی درخواست خوابگاهم تایید شد توی حیاط دانشگاه قر میدادم. بله..من و دال توی این سه روز کارهای عجیب و غریبی کردیم که باورتان نمیشود. ما خسته بودیم و درمانده و پر استرس، و سعی می کردیم با دیوانگی ذهن مان را آرام کنیم. که خب، جواب هم داد. دیوانه باشید. مثل ما. تلاش کنید. کفش آهنین بپوشید و حرکت کنید. اما استرس به دلتان راه ندهید. هیچ فایده ندارد. کار را خراب تر میکند. اگر هم آدم هایی مثل دال توی زندگی تان دارید قدرشان را بدانید. اگر کاری میکنند، وظیفه شان نیست. لطف است و مهربانی.