لپ کش
چند روز پیش دال اومده بود دنبالم منو برسونه جایی. یکی از دوستاشم همراش بود. سوار ماشین که شدم از پشت نیم رخ دوستشو میدیدم و همش داشتم فکر میکردم که خدایا این کیه انقدر قیافش اشناست که یهو یادم اومد. خود ناکسش بود! غول بچگی های من. مجتبی. از بچه محلا بود و دوست قدیمی دال. دال یهو برگشت رو به من گفت اینو میشناسی؟ زدم زیر خنده گفتم اره. دال گفت چرا میخندی؟ یادته؟ گفتم یاد خاطرات افتادم. همون کسی که لپمو می کشید دیگه! که هردو بلند زدن زیر خنده. مجتبی گفت اتفاقا الان داشتم به دال میگفتم..ولی فکر نمی کردم یادت باشه. خندیدم، یه دستمو تو هوا تکون دادم و گفتم هیچ وقت از یاادم نمیرره! چهار پنج سالم بود. نامرد هر وقت میومد دم خونمون یه طوری از چپ و راست لپمو میکشید که جاش تا یه ساعت درد می کرد. انگار می خواست از لپ بلندم کنه. اسمشو گذاشته بودم: لپ کش :)) الان خودش یه بچه داره هم سن و سال اون روزای من. چه زود بزرگ شدیم.