اسم این تابستان را می‌گذارم تابستان بلاتکلیفی. کل این تابستان در فرایند آمادگی برای آزمون استخدامی و انتظار برای جواب آزمون، فرستادن رزومه برای مشاغل مختلف و انتظار برای تایید رزومه، رفتن به مصاحبه و انتظار برای تایید مصاحبه، رد شدن نتیجه نهایی همه کارها و قبول شدن برای کاری مزخرف که هیچ میلی به آن ندارم گذشت. شب‌هایی پر از بی‌خوابی و کابوس و روزهایی پر از استرس و اضطراب و نشخوار فکری. چنگ زدن به هر کور سوی امید و رها شدن در گرداب ناامیدی. رد شدن های پیاپی و سرخوردگی. امروز صبح پس از دو هفته انتظار با شنیدن پاسخ "متاسفم اسم شما در لیست نیست." دچار یک فروپاشی روانی شدم. و نیم ساعت بعدش در حالیکه اشکم هایم را با گوشه شالم پاک می‌کردم با شماره‌ای دیگر تماس گرفتم. حالا در واپسین روزهای شهریور من همچنان منتظر نوبت مصاحبه‌ای دیگرم و حس می‌کنم آن جمله‌ای که زیر پست تولدم نوشته بودم دارد به واقعیت می‌پیوندد:" برای نیمه دوم دهه‌ی بیست زندگی‌ام لباس کرگدنی‌ پوشیده ام."