امروز بعد از مدت ها احساس خوش‌تیپی می‌کردم. نمیدانم دلیلش چیست که دیگر لباس‌ها مرا به وجد نمی‌آورد. آنطوری که فکر کنم اوه خیلی تیپم خفن شده! آنطوری که دهه هشتاد با چیزهای کوچک حس خفن بودن می‌کردیم! آنطوری که ترم یک با خرید پیکسل و جوراب های رنگی از چهارراه ولیعصر ذوق می‌کردم. دلم یک ذوقی از این جنس می‌خواست. کت زیبا و پرزحمتی که برای عید دوختم و کلی به به...چه چه گرفت اهم نتوانست این حس را به من منتقل کند. ولی لباس امروزم تا حدی توانست. شومیز پرپری ‌ای که فقط با یک روسری بزرگ دوختم! انقدر ذوق داشتم که به بهانه کمک برای قالی بافی رفتم خانه معلم خیاطی ام و پیش خودمان بماند خوشم آمد که خواهرهایش هم بودند و لباسم را دیدند!

بعد یار آمد دنبالم کلی از لباسم تعریف کرد و من چشم هایم برق زد. در این چند ماه اخیر هر بار گفت برویم کتاب فروشی رد کردم. چرا؟ احمقانه‌ست ولی نوعی احساس فرار نسبت به همکارهای قدیم ام دارم. دلم نمی‌خواهد آدم های آشنا ببینم و سلام علیک های بی روح کنیم. اما امروز قبول کردم. چون امروز قشنگ بودم! و حتی بعد از کتاب‌فروشی، قهوه‌مان را از جایی خریدیم که قبلا کار می‌کردم. که خب باز هم مشکلی نبود چون امروز قشنگ بودم! نه اینکه خیلی زیبا بودم، امروز حس خوبی داشتم نسبت به خودم و دلم می‌خواست همه لباس پرپری ام را که فقط با یک روسری دوخته بودم ببینند.

بعد از خوردن قهوه گفتم دلم نمی‌خواهد بروم خانه. فکر کردم. جای خاصی به ذهنم نرسید. پس گفتم من را ببر خانه‌ی خواهرم. نمی خواهم بروم خانه. این البته برای این بود که کمی سر حال بودم و واقعا دلم نمی خواست برگردم به اتاقم. از بس صبح تا شب را توی اتاقم سر کردم منزوی شده‌ام. مدام توی دلم می‌گویم به فلانی پیام بدهم ببینمش و باز پشیمان می‌شوم. انگار گیر کرده ام توی این اتاق‌. منی که اهل کار توی خانه نیستم. اهل خانه ماندن نیستم. من شهر را دوست دارم. دوست دارم تردد آدم ها را ببینم. جربان زندگی را ببینم. امروز برای هزارمین بار در این نه ماهی که استعفا داده‌ام گفتم که من آدم توی خونه کار کردن نیستم. و برای هزارمین بار دلم خواست که یک مغازه وسط شهر داشتم و البته چون این مورد فعلا از محالات است، برای هزارمین بار گفتم کاش می‌شد یک جایی کار کنم که کارفرمایش روانی نباشد و کارش هم تمام جانم را نگیرد‌!

خلاصه که امروز روز جالبی بود. بعد از مدت‌ها بی تفاوتی و بی حالی، کمی هیجان زده بودم و می‌شد خوش‌حالی یار را هم بابت این مورد کاملا متوجه شد.