صد در صد نباشه، نود درصد علائم افسردگی رو دارم. تو تاریکی نمی‌شینم و با آهنگای چس ناله سیگار و گل نمی‌کشم اما تمام این علائم رو دارم: بی‌خوابی و بدخوابی، کابوس های شبانه، بهم خوردن عادات غذایی. تو ده روز دو کیلو کم کردم. منی که خوش غذا بودم و اکثر غذاها رو می‌خوردم حالا خیلی از غذاها رو اصلا نمی‌تونم بخورم و کلا نسبت به بقیه غذاها هم بی‌میل شدم. گوارشم بهم ریخته و معده درد گرفتم. همه چیز برام مسخره ست و انگار هیچ چیز نمی‌تونه واقعا خوش حالم کنه. حتی آهنگ ها هم حالم رو خوب نمی‌کنن. آهنگ ها هم برام مثل غذاها شدن. مدام رد می‌کنم و نمی‌تونم یکی رو انتخاب کنم انگار هیچ کدوم با حسم سازگاری ندارن. آره افسردگی اینطوریه که هر روز حموم می‌رم، لباسام رو اتو می‌کنم، مرتب و منظم می‌رم سرکار. اونجا هم با همکارا می‌گم و می‌خندم و کارام رو به بهترین نحو انجام می‌دم و با کلی مشتری هم سر و کله می‌زنم در ظاهر همه‌چی خوب و خوشه. اما از درون؟ واقعا دارم تهی می‌شم. درد هایی هستن که بی‌دلیل حمله می‌‌کنن به جسمم. یه روز شونه ام درد می‌گیره. یه روز زانوم. مقطعی میان و میرن. مشکلاتی هست تو خونه و مشکلاتی هست تو محل کار. دیگه نمیدونم از خونه به محل کار فرار کنم یا از محل کار به خونه. فقط میام و می‌رم و روزها رو می‌گذرونم و سکوت می‌کنم. اطرافیانم واقعا نمی‌فهمن حالم خوب نیست یا نمی‌خوان بفهمن یا می‌فهمن و کاری از دست‌شون برنمیاد؟ اوه همه چیز دست خودمه؟ خودم باید خودم رو نجات بدم! چی دست منه وقتی فشار از هر طرف داره دهنمو سرویس می‌کنه؟ خسته‌م. واقعا خسته‌م. چه‌قدر به یه سفر نیاز دارم. سفر. سفر. سفر. خیلی خیلی خیلی بهش نیاز دارم.