امشب یه دختر کوچولو با صورت گردالی و موهای دو طرف بافته با مامانش اومده تو بخش کودک. کتاب دنیای پپا رو گرفته باز می‌کنه بهم نشون می‌ده میگه چرا فلان شخصیت داره گریه می‌کنه؟ می‌گم نمی‌دونم. می‌گه برام بخون. مامانش داشت سمت دیگه ای کتاب انتخاب می‌کرد و منی که باید براش کتاب می خوندم. هوای بخش من خیلی گرمه. با ماسک دیگه نفسم به زور بالا میاد. این وسط باید اصوات عجیب و غریب هم از خودم درمیاوردم. مثلا دایناغر گفت: غُرررر...هااا..هاا...غُرررر

 فقط دعا دعا می کردم داستانش زودتر تموم شه. اگه انقدر گردالی نبود شاید براش نمی خوندم ولی خب خیلی جیگر بود دختره:)))