عصری اومدم یه چرت بزنم یه خواب شخمی تخیلی دیدم که صدتا فیلم تخیلی رو میذاشت تو جیبش. دانشگامون یه جای جادویی وحشتناک بود. بعد من یه لحظه رفته بودم تو حیاطش یه غلطی بکنم_اصلا یاد نیست چیکار داشتم_ بعد از گذروندن کلی مسیر ترسناک اومدم یه لحظه عینکم رو دربیارم و یه نفس راحتی بکشم که شیشه های عینک موندن رو صورت و دسته های عینک توی دستم. حالا یه موجود عجیب و ترسناک یه چیزی مثل یه حلزون بدون خونه ش تو سایز خیلی بزرگ چسبیده بود به دسته های عینکم. من تو کل خواب داشتم خودمو از دست اون موجود چسبناک زشت نجات میدادم و این در حالی بود که هر آسیبی که به اون موجود می رسید باعث می شد کلی مورچه ی بزرگ ازش بیرون بزنه و به تنم حمله کنه.
آه که چه قدر خواب مزخرفی بود. اما جدی یه سکانس تخیلی خوب از توش درمیومد!
+ نوشته شده در شنبه بیست و نهم خرداد ۱۴۰۰ ساعت 21:1 توسط رحما (rohama)
|