دیشب یه خواب مسخره دیدم ولی دقیق و باجزییات. روز عروسیم بود. ینی قرار بود شبش جشن بگیریم. ولی یه مساله ای وجود داشت. اونم این بود که من تازه روز عروسی می فهمم قراره جشن رو تو مدرسه بگیرن‌! بعد میگم شما قرار بود تو پارک جشن بگیرین! چرا حالا شد مدرسه؟ چرا تو مهم ترین روز زندگیم به من دروغ گفتین؟ حالا اینکه چرا پارک و مدرسه و چرا تالا نه، واقعا الله اعلم. این موضوع اصلی خوابم بود که تا آخر باهاش درگیر بودم. اما این وسط کلی اتفاقات مختلف میوفته و کلی صحنه های متفاوت می بینم. مثلا یه جا دارم میرم آرایشگاه و یکی از آشناهامون اونجاست و هی سرفه می کنه تو صورتم و میگه فکر کنم کرونا گرفتم و من دارم فکر می کنم چه بی شعوریه نمی گه عروس مریض میشه. چند نفر تو چندجای مختلف میان درمورد پارک و مدرسه باهام حرف می زنن و یه سری می خوان راضی م کنن و یه سری هم میگن قبول نکن. مسئله مزخرف این بود که خوابم دوتا داماد داشت. ینی یه قسمتایی از خواب قرار بود با یه نفر ازدواج کنم و قسمتای دیگه از خواب با یه نفر دیگه. انگار تو دوتا خواب در حال رفت و آمد بودم‌. خوابم انقدر جزییات داشت که اگه داستان نویس بودم یه داستان سورئال جذاب می شد از توش درآورد. حیف که داستان نویس نیستم. آخر خواب چی میشه؟ آخر خواب  درگیری ذهنی من بین دوتا داماده. انگار میفهمم که دو نفر این وسط وجود دارن. و جالب اینجاست که به این نتیجه می رسم که هیچ کدوم شون رو نمی خوام و می رم میگم من کلا نمی خوام ازدواج کنم. ولی این صحنه ی آخر نبود. صحنه آخرش خون و خونریزی بود. سر یه مسئله ای که یادم نیس چی بود اما می دونم ربطی به دامادا نداشت بین چندتا از فامیلا درگیری شد و خون بود که پاشید جلوی دوربین و کات. خاله..خاله. با صدای پسرچه بیدار شدم.