میخ
چرا امروز اون میخی که از قفسه ی انبار بیرون زده بود و لباسم رو پاره کرد، وقتی رفتم به اقای غ نشونش بدم غیب شد؟
داشتم از کمبود های بخش کودک به آقای غ میگفتم و اونم یه گوش در و یه گوش دروازه حرفامو می شنید که یهو یاد اون میخ لعنتی افتادم گفتم: یه لحظه بیاااین و با خشم بردمش تو انبار و می خواستم بگم که همین الان یه فکری به حال این میخ هایی که از قفسه بیرون زده بکنین چون هم لباس منو پاره کرده بود هم همکارم. اما چی شد؟ هیچ میخی از قفسه بیرون نزده بود:/ هی دست می کشیدم رو قفسه می گفتم همین جااا بود!! میگفت مطمئنی اون سمت نبود؟ گفتم: نهه، همین امروز لباسمو پاره کرد!! و باز مثل نابیناها دست میکشیدم رو قفسه بلکه پیداش کنم. و آخر پیدا نشد:/ میگه من خودم همیشه به میخ گیر میکنم اینجا میخ نداره.
پس چی امروز لباس نازنین منو جر داد؟:/ لعنت بهش. میدونم دیگه خودشو یه جا قایم کرده که یه لباسم دیگه م هم به فنا بده.