خاطرات
امشب به طور اتفاقی دفتر خاطرات دوران نوجوونیم رو باز کردم و با خوندن صفحه به صفحه ش اشک ریختم و دلم خواست بغل کنم اون دختر نوجوون تنها رو که این خاطرات رو نوشته بود.
نتیجه این که بعد از پنج سال دوباره توی دفترم نوشتم تا بمونه برای رحمایی که می خواد چند سال بعد این دفتر رو باز کنه.
+ نوشته شده در چهارشنبه نهم تیر ۱۴۰۰ ساعت 2:1 توسط رحما (rohama)
|