ذهن مون هم فقیره
موارد زیادی از مادربزرگ های خوشتیپ میان کتابفروشی و می خوان که بهشون کتاب های دو زبانه و بازی معرفی کنم تا برای نوه هاشون که در کشوری دیگری زندگی می کنن بخرن. چند روز پیش یکی از همین مادربزرگ ها اومده بود و یه بازی می خواست. وقتی معرفی کردم گفت این سنگینه آخه می خوام ببرم امریکا. نگفت آمریکا، گفت اِمریکا. لهجه ی قشنگی هم داشت. گفتم می تونین لگو بگیرین. گفت اونا دیگه انقدر لگو های پیشرفته دارن که اینا براشون جذاب نیست. گفت یه ماه وقت دارم هنوز و رفت. داشتم فکر می کردم کاش مادربزرگی بودم که می خواستم برای نوه م تو امریکا کادو بخرم و برم پیشش. اما یه لحظه به خودم اومدم و فکر کردم حالا که قراره رویاپردازی کنم چرا من اون نوه ای نباشم که تو امریکا زندگی میکنه و مادربزرگش از ایران براش سوغاتی میبره؟
+ نوشته شده در سه شنبه هشتم تیر ۱۴۰۰ ساعت 23:41 توسط رحما (rohama)
|